عمریست تا ز دست غمت از اوحدی مراغه‌ای غزل 510

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم

1 عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم

2 یادم نمی‌کنی تو به عمر و نمی‌رود یاد تو از خیال و خیال تو از سرم

3 رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی پایم نمی‌رود که ز پیش تو بگذرم

4 می‌بایدم خزینهٔ قارون و عمر نوح تا دولت وصال تو گردد میسرم

5 چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم

6 عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟

7 گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم

8 عمری دگر بباید و شلتاق عالمی تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم

9 شیرین‌تری ز عمر و من اندر فراق تو فرهادوار محنت و تلخی همی برم

10 ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار تا در کنار خویش چو جانت بپرورم

11 گر اوحدی به سیم سخن عمر می‌خرد من عمر می‌فروشم و وصل تو می‌خرم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر