-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
2 بدین مشقت الا، زندگی نمیارزد که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم
3 به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی گرم که مست کنی، هستیم نثار کنم
4 شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن به جاست گر که بدین مستی افتخار کنم
5 چنان در آرزوی درک نیستی هستم که گر اجل بکند همت، انتحار کنم
6 ز پیش آن که، اجل هستیم فدا سازد چرا نه هستی خود را، فدای یار کنم
7 ز بس که صدمه هشیاری، ز جهان دیدم بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم
8 جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست قسم به عشق، بدین ننگ افتخار کنم
9 من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل چو فرط عقل جنون است من چه کار کنم؟
10 بگو به شیخ مکن عیبم این جنون عقل است ترا نداده خدا عقل من چه کار کنم؟!