-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میروم هر جا به ذوق عافیت اندوختن همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن
2 زخم دل از چاره جوییهای ما بیپرده شد این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن
3 شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است بیش ازین روی سیه نتوان به ظلم افروختن
4 این چمنگر حاصلی دارد همان دست تهیست تا به کی چون غنچه خواهی رنگ و بو اندوختن
5 دل اگر ارزد به داغی مفت سودای وفاست یوسف ما منفعل میگردد از نفروختن
6 جادهگر پیچد به خویش آیینهدار منزل است میکند شمع بساط دل نفس را سوختن
7 تار و پود هستی ما نیست بی پیوند خاک خرقهٔ صبحیم بر ما چشم نتوان دوختن
8 اضطرابم عالمی را کرد پامال غبار خاک مجنون را نمیبایست وجد آموختن
9 بیتو باید سوخت بیدل را به هررنگی که هست داغ دل گر نیست آتش میتوان افروختن