1 دیوانه شوم چون تو پریوار نمایی در سلسلهٔ زلف پری مار نمایی
2 خورشیدی آنگه به شب آیی عجب این است شب روز نماید چو تو دیدار نمایی
3 گرچه به شب آئینه نشاید نگریدن در تو نگرم کینه دیدار نمایی
1 ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها
2 در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من گلها نشکفتند و برآمد نه ثمرها
1 گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت
2 دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد در آتش سوزنده چه آرام توان یافت
1 بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را
2 به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را