1 من گرد سر کوی تو از بهرتو گردم بلبل ز پی گل بکنار چمن آید
2 بشکست دلم در شکن زلف مبادا کز چشم بدی برشکن او شکن آید
1 خسروا، ملک تو را، عرض جهان نتوان گرفت پیش قدرت باد اوج آسمان نتوان گرفت
2 جز سپهر بی نشان کز داغ کوکب فارغ است بر سحاب دامن جاهت نشان نتوان گرفت
1 خهی شاه انجم و فی الله ظلک نهادی قدم در حریم مبارک
2 بجائی رسیدی که یک برق لمعت سواد شب و روز عالم کند حک
1 فارغ شد از محارق کدورت صفای ملک صافی شد از غبار حوادث هوای ملک
2 دید از سعود تارک کیوان فرود خویش بر هر قدم گهی که بیاسود پای ملک