1 ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست وز دولت تو کیست که او همچو منست
2 برخاستن از جان و جهان مشکل نیست مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
1 بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
2 ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
1 آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا
2 کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد گود فرزندکم تحقیر نیست
1 مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی
2 کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد