-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من مستم و ز مستی در یار میگریزم زنار بسته محکم، زین نار میگریزم
2 هر چند بادهٔ او مرد افگنست و قاتل من جای خویش دیدم، هشیار میگریزم
3 بر خار مینشینم، گل را ز دور بینم تا دشمنم نگوید: کز خار میگریزم
4 چون ماهی به شستم، در دامم و به دستم با آنکه از کف او بسیار میگریزم
5 با یار بود میلم وقتی به غار بودن اکنون که یار برگشت از غار میگریزم
6 بار و خری که با من دیدی بسان عیسی زان خر بیوفتادم، زان بار میگریزم
7 ماهی که دور بودی وز ما نفور بودی چون یار اوحدی شد ز اغیار میگریزم