1 خاطر از زلف تو امروز، پریشان کردم دیده از فرقت رخسار تو گریان کردم
2 شکرلله که به یمن شرف دولت عشق خویش را مالک صد ملک سلیمان کردم
3 تا مرا سلطنت فقر، به پوشید لباس من تن خود، به تمنای تو عریان کردم
1 چشمان تو امروز نموده است خرابم آن گونه که مدهوش به فردای حسابم
2 هجران و وصال تو بود خلد و جحیمم اندیشه خود جرم و خیال تو صوابم
1 بَرِ رُخ تو حرام است روی گُل دیدن به پیش زلف تو جعد بنفشه بوئیدن
2 به نزد تنگ دهانت، به غنچه دل بستن خطاست شرط کمال است، نکته سنجیدن
1 چون کارها موافق تقدیر میشود ابله کسی که غره به تدبیر میشود
2 در هر زمان هر آن چه مقدر شده شود تقدیم نی ز سعی و نه تأخیر میشود