1 خاطر از زلف تو امروز، پریشان کردم دیده از فرقت رخسار تو گریان کردم
2 شکرلله که به یمن شرف دولت عشق خویش را مالک صد ملک سلیمان کردم
3 تا مرا سلطنت فقر، به پوشید لباس من تن خود، به تمنای تو عریان کردم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
2 ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود
1 سرمایهٔ مردی و فتوت باشد جود و کرم و سخا و همت باشد
2 دارای صفات مردمی در این عهد شمس الأمرا مشیر خلوت باشد
1 در سفر گویند فردا میروی خود دروغ است این خبر یا میروی
2 ای شکارافکن تو هرجا میروی از برای صید دلها میروی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به