1 خاطر از زلف تو امروز، پریشان کردم دیده از فرقت رخسار تو گریان کردم
2 شکرلله که به یمن شرف دولت عشق خویش را مالک صد ملک سلیمان کردم
3 تا مرا سلطنت فقر، به پوشید لباس من تن خود، به تمنای تو عریان کردم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تهی زخویشم و سرشار آن چنان از دوست که گر زپوست برآیم هر آن چه بینی اوست
2 زمن مپرس بد و نیک وضع عالم را که هرچه در نظر آید مرا تمام نکوست
1 حالی دارم پریش و وضعی درهم مرغی دلی مبتلای دام دو صد غم
2 از ستم آسمان و کید مه و مهر روزم جمله شب است و شب همه مظلم
1 عید است و کرده دلبر من دست و پا خضاب خوش رنگ تازه ریخته از بهر دل بر آب
2 دارد برای بردن دل، شیوه ها به چشم ریزد بر آب رنگ و بَرَد دل ز شیخ و شاب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **