پیوسته خستهٔ غم یارم چه‌سان از فیض کاشانی غزل 646

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

پیوسته خستهٔ غم یارم چه‌سان کنم

1 پیوسته خستهٔ غم یارم چه‌سان کنم در عشق آن نگار فکارم چه‌سان کنم

2 موئی شدم ز حسرت موی میان او موئی از او بدست ندارم چه‌سان کنم

3 بستم دلی در او و گسستم ز غیر او از بزم وصل او بکنارم چه‌سان کنم

4 چون من گدای را ره وصلش نمیدهند تاب فراق دوست ندارم چه‌سان کنم

5 چون گشت رفته رفته دلم در فراق او این خون اگر ز دیده نبارم چه‌سان کنم

6 از دست رفت و صبر و شکیبائیم نماند راهی بکوی دوست ندارم چه‌سان کنم

7 روزم شبست بیرخ چون آفتاب تو بی او همیشه در شب تارم چه‌سان کنم

8 گیرم که او نقاب برافکند و رخ نمود چون تاب آنجمال نیارم چه‌سان کنم

9 گفتی که صبر چارهٔ در دست فیض را بر صبر نیز صبر ندارم چه‌سان کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر