ز چشم مست ساقی من ‌‌‌‌‌خرابم از شمس مغربی غزل 125

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

ز چشم مست ساقی من ‌‌‌‌‌خرابم

1 ز چشم مست ساقی من ‌‌‌‌‌خرابم نه آخر بیخود از جام شرابم

2 از آن ساعت که دیدم جام رویش چو مویش روز و شب در پیچ و تابم

3 ندارم هیچ آرامی و خوابی که چشم او ربود آرام و خوابم

4 گهی از ناله ام چون چرخ دولاب که از سرگشتگی چون آسیابم

5 بجای اشک خون میبارم از چشم نمان اندر جگر چون هیچ تابم

6 مرا عشقت چنان گم کرد از من که من خود را اگر جویم نیابم

7 مرا عشق تو فانی کرد از من چو دید از خود بغایت در عذابم

8 چنان باقی شدم اکنون بعشقت که بی عشق تو چیزی در نیابم

9 کنون از مغربی رستم بکلی که از مشرق برآمد آفتابم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر