-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز چشم مست ساقی من خرابم نه آخر بیخود از جام شرابم
2 از آن ساعت که دیدم جام رویش چو مویش روز و شب در پیچ و تابم
3 ندارم هیچ آرامی و خوابی که چشم او ربود آرام و خوابم
4 گهی از ناله ام چون چرخ دولاب که از سرگشتگی چون آسیابم
5 بجای اشک خون میبارم از چشم نمان اندر جگر چون هیچ تابم
6 مرا عشقت چنان گم کرد از من که من خود را اگر جویم نیابم
7 مرا عشق تو فانی کرد از من چو دید از خود بغایت در عذابم
8 چنان باقی شدم اکنون بعشقت که بی عشق تو چیزی در نیابم
9 کنون از مغربی رستم بکلی که از مشرق برآمد آفتابم