1 به حیرتم که چسان وادیای است راه فنا که هرکه رفت دگر روی بر قفا نکند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تن چه باشد چاردیوار بنای عاریت پر مکن قصد اقامت در سرای عاریت
2 بگذر از این باغ بیرنگ تعلق چون نسیم دست و پا مگذار چون گل در حنای عاریت
1 روز اول چون حباب از همنشینیهای موج خانه ما را بنا کردند در بالای موج
2 سربلندی چیست راضی شو به پستی چون خزف تا نیفتی همچو خس دائم به دست و پای موج
1 پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها
2 دردم افزون شد نمیدانم ز عشقت چون کنم با وجود آنکه کردم در غمت تدبیرها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به