- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شرمسارم از دل بی صبر و بی آرام خویش خود به یار از بی قراری می برم پیغام خویش
2 در جهان درد و غم فرمان روا بنشسته ام در کمال اوج طالع بر فراز بام خویش
3 خود ز خود ساغر ستانم خود به خود ساقی شوم از کف نوشین لبی هرگز نگیرم جام خویش
4 عود مطرب تر، دم نی سرد، حیران مانده ام بر کدامین آتش اندازم کباب خام خویش
5 گنج در ویرانه دارم، با پری در خلوتم سایه ای هست از جنون تا من نگردم رام خویش
6 شد «نظیری » عاقبت فرخنده از لطف ازل فال نیک صبح همره داشت مزد شام خویش