هیهات تا که از نظرم رفت از بیدل دهلوی غزل 2134

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم

1 هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم من خاک ره به سر چه‌کنم خاک بر سرم

2 پوشید چشم از دو جهان ‌گرد رفتنش آیینه نقش پاست به هر سو که بنگرم

3 بیمار یأس بر که برد شکوهٔ الم داغم ز ناله‌ای که تهی کرد بسترم

4 زبن عاجزی ‌کسی چه به حالم نظر کند سوزن به دیده می‌شکند جسم لاغرم

5 فریاد من ز شمع به‌گوش ‌که می‌رسد هر چند بال ناله‌کشم رنگ بی‌پرم

6 گرمی در آتش تب و تابم نفس‌ گداخت خاکستری مگر بکشد در ته پرم

7 جیب ملامتم زتظلم بهانه جوست مژگان ‌به هر که باز کنم سینه می‌درم

8 در دامنی‌ که دست زنم از ادب شلم بر وعده‌ای که گوش نهم از حیا کرم

9 اکنون‌ کجاست حوصله و کو امید عیش می پیش ازبن نبود که کم شد ز ساغرم

10 ای‌کاش در عدم به سراغم رضا دهند تا من بدان جهان دوم و بازش آورم

11 بر فرق بیکسم‌ که نهد دست داغ دل در ماتمم که گریه کند دیدهٔ ترم

12 بیدل کجا روم ز که پرسم مقام یار آواره قاصد نفسم نامه می‌برم

عکس نوشته
کامنت
comment