1 آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی به کرانه
2 زاد همی ساز و شغل خویش همی بر چند بری شغل نای و چنگ و چغانه
1 آبی ، مگر چو من ز غم عشق زرد گشت از شاخ ، همچو چوک بیاویخت خویشتن
1 ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله خشنود بندگان و خداوند با گله
2 ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله
1 یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسری است
2 با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت