- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه شب دارم از دل بادهٔ نابی که من دانم به گریه میکنم گلگشت مهتابی که من دانم
2 دل راحت طلب شد کامخواه و می ز هر ناکس کشم خواری، پی مقصود نایابی که من دانم
3 همان هرجایی و بیگانهخو میبینمت چندان که لفظ لعن میگویی ز هر بابی که من دانم
4 پی یک جرعه کز جام توام روزی شود یا نه کشم از زهر چشم غیر تلخابی که من دانم
5 خوش آن بزمی که چون پروانه گرد شمع خود گردم رقیب از رشک سوزد در تب و تابی که من دانم
6 به ترک سجدهٔ ظاهر مخوانم کافر ای منکر که پنهان حالتی دارم به محرابی که من دانم
7 مدار ای بخت دیگر از فغانی چشم بیداری که رفت آن مست غفلت در شکر خوابی که من دانم