- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند
2 از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند
3 کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند
4 آتشفشانست این هوا ، پیرامن ما نگذری خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند
5 می بی صفا، نی بی نوا ، وقتست اگر در بزم ما ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند
6 ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن بندی مگر بر پانهد، قفلی مگر بر در زند
7 وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم میچکد خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند