-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منِ غریب که در هجر یار می گریم همی نشینم و تنها و زار می گریم
2 ز سوز گریه من جان خلق می سوزد بدین صفت که منِ سوگوار می گریم
3 اگر چو شمع بمیرم به روز غم چه عجب که من چو شمع به شبهای تار می گریم
4 بسا که لاله خونین ز اشک من بشکفت از آن سبب که چو ابر بهار می گریم
5 به خون دیده ام آغشته است نامه دوست که می نویسم و بی اختیار می گریم
6 گهی ز دوری اهل وطن همی نالم دمی ز فرقت یار و دیار می گریم
7 چه روزگار و چه روز است این که من دارم که روزهاست که بر روزگار می گریم
8 مرا که کار همه گریه است و یار اندوه عجب مدار که بر کار و بار می گریم
9 زمین عجب نه که دریا شود ز اشک جلال بدین صفت که من از هجر یار می گریم