- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من تاجرم بدکه بازار خویشتن بر دست نقد جان و خریدار خویشتن
2 هر دانشی که بود مرا صرف دید شد دیوانه شد دلم پی دیدار خویشتن
3 ایوان ملک قصر ملک دیده ام کنون بنشسته ام بسایه دیوار خویشتن
4 سلطان دل ز خاک در خود بسر نهاد هر افسری که دید سزاوار خویشتن
5 از راه کوی خویش رسیدند بر مراد عشاق دوست در طلب یار خویشتن
6 گشتیم بسکه کوس اناالحق زدیم فاش منصور پایدار سر دار خویشتن
7 پرگار خویشتن دل و نبود بغیر دل در دور خویش مرکز پرگار خویشتن
8 دیدم تمام کون و مکان را بچشم سر من غیر خود ندیدم در دار خویشتن
9 سیاره است و ثابت من عقل و عشق من من آسمان ثابت و سیار خویشتن
10 در عین شادمانی و عیش مدام خویش در حیرتم ز انده بسیار خویشتن
11 دار حقیقتست بنازم هزار بار بر صنع دست و پنجه معمار خویشتن
12 از خویشتن رهائی و باز آمدن بخویش شرطست در سلوک گرفتار خویشتن
13 افکنده ام ز دوش دل خویش بار غیر آسوده ام ز قلب سبکبار خویشتن
14 سرشار سر وحدت اطلاقی خودم سرگرم خمر خانه خمار خویشتن
15 در کار نفی خویشم و نفی صفای خویش کس نیست همچو من پی آزار خویشتن
16 بی پرده گویم آنچه بود نیست غیر یار من جسته ام ز پرده پندار خویشتن