1 من یک جانم که صد هزار است تنم چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
2 خود را به تکلف دگری ساختهام تا خوش باشد آن دیگری را که منم
1 آمد از حق سوی موسی این عتاب کای طلوع ماه دیده تو ز جیب
2 مشرقت کردم ز نور ایزدی من حقم رنجور گشتم نامدی
1 حلقهٔ آن صوفیان مستفید چونک در وجد و طرب آخر رسید
2 خوان بیاوردند بهر میهمان از بهیمه یاد آورد آن زمان
1 خرس هم از اژدها چون وا رهید وآن کرم زان مرد مردانه بدید
2 چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار شد ملازم در پی آن بردبار
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد