مرا ز من بستان دلبرا بجذبه از شمس مغربی غزل 106

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش

1 مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش که نیست هیچ حجابی چو من مرا در پیش

2 مرا ز من ز سوی کائنات با خود کش کزان طرف همه نوش است و این طرف همه نیش

3 از آنکه با تو شده دوست دشمن خویشم که هر که با تو بود دوست و هست دشمن خویش

4 طریق فقر و فنا را بمن نما که بود طریق فقر و فنا بهترین ره آید رویش

5 چگونه یکقدم از خویشتن نهم بیرون که هست هستی من سد راهم از پس و پیش

6 من از تو دور نبودم بهیچ وجه ولی فکند دور مرا از تو عقل دور اندیش

7 تو با منی ز منت انفصاب ممکن نیست کسی چگونه منفصل شود ز سایه خویش

8 چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود مپرس از او که ترا نیست دین و مذهب و کیش

9 چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود مرا بهیچ حسابی مگیر از پس و پیش

10 دوای درد تو ایمغربی بیردن ز تو نیست که هم تو درد و دوایی و هم تو مرهم ریش

عکس نوشته
کامنت
comment