1 مصوران به هزار انفعال پیوستند که طرهٔ تو کشیدند و خامه نشکستند
2 ز جهل نسبت قد تو میکنند به سرو فضول چند که پامال فطرت پستند
3 به رنگ عقد گهر وا نمیتوان کردن دلیکه در خم زلف تواش گره بستند
4 ز آفتاب گذشته است مد ابروبت کمانکشان زه ناز پر زبردستند
5 دماغسوختگان بیش از این وفا نکند سپندها به صد آهنگ یک صدا جستند
6 ز شام ما مکش ای حسرت انتظار سحر به دور ما قدح آفتاب بشکستند
7 در این محیط ادب کن ز خودنماییها حباب و موج همان نیستند اگر هستند
8 ادب ز مردمک دیده میتوان آموخت که ساکنند اگر هوشیار اگر مستند
9 ز وضع شمع خموش این نوا پرافشان است که شعلهها همه خود را به داغ دل بستند
10 به ذوق وحشت آن قوم سوختم بیدل که نالهوار چو برخاستند، ننشستند
دیدگاهها **