1 دل به زلف او چو بندم بر سر دل چون شوم همره خضر پریشانی به منزل چون شوم
2 ذوق آشوب خطر دیوانه ام دارد چو موج نیستم خس بسته زنجیر ساحل چون شوم
3 من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام گر شعوری دارم از یاد تو غافل چون شوم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چه غم دارد دل از اندیشه ما نظر از سنگ دارد شیشه ما
2 چه شد گر بیستون الماس باشد بود لخت دل ما تیشه ما
1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت
1 زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما
2 بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **