- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باکهگویم چه قیامت به سرم میگذرد که نفس نازده هر شب سحرم میگذرد
2 درد اندوه خوش است از طرب بیکاری حیف دستیکه ز دل برکمرم میگذرد
3 خاک گل میکنم و میروم از خویش چو اشک عرق شرم زپا پیشترم میگذرد
4 ترک سعی طلب ز شمع نمیآید راست پای رفتارم اگر نیست سرم میگذرد
5 گرد کم فرصتی کاغذ آتش زدهام هر نفس قافلهواری شررم میگذرد
6 نامهها در بغل از شهرت عنقا دارم قاصد من همه جا بیخبرم میگذرد
7 ذوق راحت چقدر راهزن آگاهیست عمر در خواب ز بالین پرم میگذرد
8 دل چو سنگ آب شود تا نفسم پیش آید زندگی منتظر شیشه گرم میگذرد
9 چشم بربند، تلاش دگرت لازم نیست لغزش یک مژه از دیر و حرم میگذرد
10 خاک هر درکه به افسون طمع میبوسم آب میگردد و آبش ز سرم میگذرد
11 مرکز ساز حلاوت گره خاموشیست گر نفس میزنم از نیشکرم میگذرد
12 آمد و رفت نفس مغتنم راحت گیر زندگیکو اگر اینگرد ز رم میگذرد
13 ستمی نیست چو ایثار به بنیاد خسیس می درّد پوست چو ماهی ز درم میگذرد
14 نیستم قابل یک گام در این دشت چو عمر لیک چندانکه ز خود میگذرم میگذرد
15 راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل عمر چون حلقه به بیرون درم میگذرد