باکه‌گویم چه قیامت به از بیدل دهلوی غزل 1077

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد

1 باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد که نفس نازده هر شب سحرم می‌گذرد

2 درد اندوه خوش است از طرب بیکاری حیف دستی‌که ز دل برکمرم می‌گذرد

3 خاک ‌گل می‌کنم ‌و می‌روم از خویش چو اشک عرق شرم زپا پیشترم می‌گذرد

4 ترک سعی طلب ز شمع نمی‌آید راست پای رفتارم اگر نیست سرم می‌گذرد

5 گرد کم فرصتی کاغذ آتش زده‌ام هر نفس قافله‌واری شررم می‌گذرد

6 نامه‌ها در بغل از شهرت عنقا دارم قاصد من همه جا بیخبرم می‌گذرد

7 ذوق راحت چقدر راهزن آگاهی‌ست عمر در خواب ز بالین پرم می‌گذرد

8 دل چو سنگ آب شود تا نفسم پیش آید زندگی منتظر شیشه‌ گرم می‌گذرد

9 چشم بربند، تلاش دگرت لازم نیست لغزش یک مژه از دیر و حرم می‌گذرد

10 خاک هر درکه به افسون طمع می‌بوسم آب می‌گردد و آبش ز سرم می‌گذرد

11 مرکز ساز حلاوت گره خاموشی‌ست گر نفس می‌زنم از نی‌شکرم می‌گذرد

12 آمد و رفت نفس مغتنم راحت ‌گیر زندگی‌کو اگر این‌گرد ز رم می‌گذرد

13 ستمی نیست چو ایثار به بنیاد خسیس می‌ درّد پوست چو ماهی ز درم می‌گذرد

14 نیستم قابل یک‌ گام در این دشت چو عمر لیک چندانکه ز خود می‌گذرم می‌گذرد

15 راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل عمر چون حلقه به بیرون درم می‌گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment