رخت گویم به زیبایی، از اوحدی مراغه‌ای غزل 854

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی

1 رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی حرامست ار چنین صورت کند صورتگری چینی

2 به عارض حیرت حور و به قامت غیرت طوبی به رخ سرمایهٔ مهر و به دل پیرایهٔ کینی

3 ترا، ای ترک، اگر روزی ببیند خسرو گردون برت زانو زند، گوید: تو آغا باش و من اینی

4 سخن گویی و می‌خواهم که دردت زان زبان چینم ولی ترسم که بد گویان بگویندم: سخن چینی

5 رخم زردست و آهم سرد و لب خشک از فراق تو نگفتم حال چشم تر، که خود چون بگذری بینی

6 ترا با آن غرور حسن و ناز و سرکشی، جانا کجا از دست برخیزد که پا درویش بنشینی؟

7 نه تنها بر سر راهت مسلمان دیده میدارد که گه کافر ترا بیند به راه آید ز بی‌دینی

8 اگر قد ترا شمشاد گویم جای آن داری وگر روی ترا خورشید خوانم در خور اینی

9 ترا بر اوحدی چون دل نسوزد چاره آن دانم که در هجر تو میسوزد به تنهایی و مسکینی

عکس نوشته
کامنت
comment