-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشین بچشم من از خاک رهگذر ایدوست تو سرو نازی و ماء/وای سر و بر لب جوست
2 بخاک عشق نهم سر که پای خویش دران بهر طرف که نهم راه دیگریست بدوست
3 چنان گرفته رگ و پوستم تجلی عشق که پوست یا رگ من نیست این تجلی اوست
4 سکندری طلبی سر ز خط یار مپیچ که خضر آب بقا خط یار آینه روست
5 که تا زدوش بدوشم کشند تا بر یار چه سالهاست که خاکم درین سراچه سبوست
6 مرا دلیست پریشان ز زلف یار بپرس پدید حال دل از زلف یار موی بموست
7 گداخت راه دلم سنگ و در تو نیست اثر بسینه اینکه تو داری مگر دلست که روست
8 قدم بروز جوانی خمید و این اثریست زهر که قبله او پیش طاق آن ابروست
9 بر آن سرم که بمیدان عشق بازم باز سری که در خم چوگان زلف یار چو گوست
10 تو سوزن مژه داری و تار زلف پریش بیا که چاک دل ریش را زمان رفوست
11 هزار زخم بدل میزنی و با خبری که پای بست سر آن دو زلف غالیه بوست
12 تنم بپوست نگنجد که عشق دوست صفا بدل نشسته که مغزست و مابقی همه پوست