به سان شانه‌ات سرپنجه گردانم گریبان از کلیم غزل 25

به سان شانه‌ات سرپنجه گردانم گریبان را

1 به سان شانه‌ات سرپنجه گردانم گریبان را به چنگ آرم مگر زین دست آن زلف پریشان را

2 نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر به نقاش احتیاجی نیست دیوار گلستان را

3 مگو از گریه بی‌حاصلم کاری نمی‌آید به دامن رهنمایی می‌کند چاک گریبان را

4 به خاک آستانت جبهه ما دارد آن نسبت که ندهد رخصت آنجا نشستن نقش دربان را

5 اگر چشم ترم یک روز میراب چمن باشد به فرق باغبان ویران کنم دیوار بستان را

6 نه از خواریست گر قدر سخن را کس نمی‌داند به بازار جهان قیمت که داند آب حیوان را

7 کلیم از عشوه‌های او چه خوش کردی، نمی‌دانم تغافل‌های رسوا یا نوازش‌های پنهان را

عکس نوشته
کامنت
comment