- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سان شانهات سرپنجه گردانم گریبان را به چنگ آرم مگر زین دست آن زلف پریشان را
2 نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر به نقاش احتیاجی نیست دیوار گلستان را
3 مگو از گریه بیحاصلم کاری نمیآید به دامن رهنمایی میکند چاک گریبان را
4 به خاک آستانت جبهه ما دارد آن نسبت که ندهد رخصت آنجا نشستن نقش دربان را
5 اگر چشم ترم یک روز میراب چمن باشد به فرق باغبان ویران کنم دیوار بستان را
6 نه از خواریست گر قدر سخن را کس نمیداند به بازار جهان قیمت که داند آب حیوان را
7 کلیم از عشوههای او چه خوش کردی، نمیدانم تغافلهای رسوا یا نوازشهای پنهان را