- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز با طرزتکلف آشنا میبینمت جام در دست ز عرقهای حیا میبینمت
2 سرمه درکار زبانکردی ز مژگان شرم دار چند روزی شدکه من پر بیصدا میبینمت
3 اینقدر دام تأمل خاکساریهای کیست بیشتر میل نگه درپیش پا میبینمت
4 خون مشتاقان قدحپیمای نومیدی مباد گردشی در ساغررنگ حنا میبینمت
5 همچو مژگانطور نازت یکقلم برگشتهاست بیبلایی نیستی هرچند وامیبینمت
6 اشکها را بر سر مژگان چهفرصت چیدناست یک نفس بنشین دمی دیگرکجا میبینمت
7 شمع را بیشعله سامان نظر پیداست چیست کور میگردم دمیکز خود جدا میبینمت
8 رفتهام از خویش و حسرت دیدهبان بیخودیست هرکجا باشم همان رو بر قفا میبینمت
9 بیدل اشغال خطا را مایهٔ دانش مگیر صرف لغزش چون قلم سرتا بهپا میبینمت