حرفی از شعله خویت به از اسیر شهرستانی غزل 756

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

حرفی از شعله خویت به زبان می آرم

1 حرفی از شعله خویت به زبان می آرم شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم

2 غیرتم بین که ز تأثیر محبت هر دم تا نبردم دلت از دیده نهان می آرم

3 گریه گرم و رخ زرد نظر کن که چو شمع چمن شعله به گلگشت خزان می آرم

4 فهم آن بیهده گویی نکنم هرگز اسیر اینقدر هست که حرفی به زبان می آرم

عکس نوشته
کامنت
comment