1 از خلد برین یاد کنم روی تو بینم وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم
1 آنی که چو تو گردش ایام ندارد سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
2 چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد چون دام بناگوش توبه دام ندارد
1 نخواهم من طریق و راه طامات مرا می باید و مسکن خرابات
2 گهی با می گسارم انده خویش گهی با جام باشم در مناجات
1 عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد
2 بر جمال و چهرهٔ او عقلها را پیرهن نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد