- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم
2 من مستم از جای دگر، افتاده در دامی دگر هر کس که آید سوی من، چون خود گرفتارش کنم
3 جان نیک ناهموار شد، تا با سر و تن یار شد بر میزنم آبی ز می، باشد که هموارش کنم
4 سجاده گر مانع شود، حالیش بفروشم به می تسبیح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم
5 دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل من هم خروشی میزنم، باشد که بیدارش کنم
6 دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم
7 در شمع رویش جان من، گم گشت و میگوید که؟ نه کو زان دهن پروانهای؟ تامن پدیدارش کنم
8 گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم
9 گویند: وصف عشق او، تا چند گویی؟ اوحدی پیوسته گویم، اوحدی، تا نیک بر کارش کنم