- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم بکنج قناعت رمیده از درها بخویش بسته ز نقش حصیر زیورها
2 غبار خاطر خود گرد هم بسیل سرشگ شود ببحر گل آلود آب گوهرها
3 بمن عداوت گردون بجا بود، تا کی نشان ناوک آهم شوند اخترها
4 مسلم است مرا دعوی وفاداری خجل ز داغ وفای منند محضرها
5 زجام لاله و گل قطره ای نریزد می تمام حیرتم از این شکسته ساغرها
6 ز بد نهادی ابنای این زمان چه عجب که شیر باز شود خون بطبع مادرها
7 بهیچ بزم نرفتم که روی دل بینم منم سپند و مجالس تمام مجمرها
8 اگر نه در غم عشقت زنند سر بر سنگ چرا چنین شده مودار کاسه سرها
9 بس است بهر رمیدن ز خویش و قوم کلیم هر آنچه یوسف دیدست از برادرها