1 پیش تو عرضه می کنم حال تباه خویش را تا تو نصیحتی کنی چشم سیاه خویش را
2 سرزنشم مکن که تو، شیفته تر ز من شوی بینی اگر به ناگهان چشم سیاه خویش را
1 وقت صبوحی آن شوخ سرکش از در درآمد با تیر و ترکش
2 مُشکش مطرّا، شهدش مصفّا خالش معنبر، ماهش منقّش
1 جلوه حسن ترا محرم به جز آیینه نیست سرّ سودای خیالت محرم هر سینه نیست
2 حُسن خود خواهی که بینی در دل ما کن نظر اندرون پاکبازان کمتر از آیینه نیست
1 چمن را رنگ و بو چندین نباشد سمن را جعد مشک آگین نباشد
2 «حاش لِلّه» لبت را جان نخوانم که هرگز جان چنین شیرین نباشد