نفس را بعد ازین در سوختن از بیدل دهلوی غزل 2191

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

نفس را بعد ازین در سوختن افسانه می‌سازم

1 نفس را بعد ازین در سوختن افسانه می‌سازم چراغی روشن از خاکستر پروانه می‌سازم

2 به فکر گوهر افتاده‌ست موج بیقرار من کلید شوق از آرام بی‌دندانه می‌سازم

3 خیال مصرع یکتایی‌اش بی‌پرده می‌گردد به مضمونی‌ که خود را معنی بیگانه می‌سازم

4 نی‌ام آیینه اما در خیالش صنعتی دارم که تا نقش تحیر می‌کشم بتخانه می‌سازم

5 سرا پا خار خارم سینه چاک طرهٔ یارم به جسمم استخوان تا صبح‌ گردد شانه می‌سازم

6 محبت در عدم بی‌نشئه نپسندد غبارم را همان‌گرد سرت می‌گردم و پیمانه می‌سازم

7 رم لیلی نگاهان ‌گرد تعمیر جنون دارد چو وحشت در سواد چشم آهو خانه می‌سازم

8 عقوبتها گوارا کرد بر من بی پر و بالی قفس چندان‌که تنگی می‌نماید دانه می‌سازم

9 دما‌غ طاقتی ‌کو تا توان ‌گامی ز خود رفتن سرشکی ناتوانم لغزشی مستانه‌ می‌سازم

10 سر و برگ تسلی دیده‌ام وضع‌ عبارت را برای یکمژه خواب اینقدر افسانه می‌سازم

11 به‌کام عشرتم گر واگذاری حاصل امکان دو عالم می‌دهم برباد و یک دیوانه می‌سازم

12 مبادا بیدل آن‌گنجی‌که می‌گویند من باشم مرا هم روزگاری شد که با وبرانه می‌سازم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر