-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد ز روی پشت و پناهی که پشتها همه رو شد
2 دگر نشینم هرگز برای دل که برآید کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد
3 موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند به سوی عشق گریزم که جمله فتنه از او شد
4 که در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش به دست ساقی نابش مگر سرم چو کدو شد
5 به خوان عشق نشستم چشیدم از نمک او چو لقمه کردم خود را مرا چو عشق گلو شد
6 سبو به دست دویدم به جویبار معانی که آب گشت سبویم چو آب جان به سبو شد
7 نماز شام برفتم به سوی طرفه رومی چو دید بر در خویشم ز بام زود فروشد
8 سر از دریچه برون کرد چو شعلههای منور که بام و خانه و بنده به جملگی همه او شد
9 نهیم دست دهان بر که نازکست معانی ز شمس مفخر تبریز سوخت جان و همو شد