ز دست دل گهی در آتش و گه از اسیر شهرستانی غزل 762

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم

1 ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم مرا نگذاشت تا یکدم به حال خویشتن باشم

2 عنان دل به دست شوق و دل در راحت آباد است شب هجر تو هم در غربت و هم در وطن باشم

3 ز استغنا به قتلم کرده ای تقصیر می ترسم که چون وا بینی اول کشته تیغ تو من باشم

4 اسیر از اضطراب دل مبادا بوی راز آید کناری گیرم از دل پاسبان خویشتن باشم

عکس نوشته
کامنت
comment