1 خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد کامشب مرا تعلق او در ضمیر شد
2 این باد زلف اوست که باد بنفشه برد وین خاک کوی او که نسیمش عبیر شد
3 از هجر آن پری که خمیرم ز خاک اوست خاک جهان ز خون دو چشمم خمیر شد
4 مهر خود از دلم، دگران گو: برون برید کم در درون محبت او جایگیر شد
5 در جان دوست هیچ اثر خود نمیکند آن نالها که از دل من بر اثیر شد
6 ای مدعی، دگر به خلاصش نظر مدار مرغی، که صید آن صنم بینظیر شد
7 گر زخم تیر غمزهٔ خوبان ندیدهای از اوحدی شنو، که درین درد پیر شد