1 گیرم ز تو بینایی و گردم به تو حیران القصه به غیر از تو کسی در نظرم نیست
1 نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را گرفته گل ز رخت بوی بیوفایی را
2 کسی نیافته قدر برهنه پایی را خراج نیست در این ملک بینوایی را
1 پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها
2 دردم افزون شد نمیدانم ز عشقت چون کنم با وجود آنکه کردم در غمت تدبیرها
1 هر دم از شوق تو چشم اشکبارم گل کند خار مژگان در کنار جویبارم گل کند
2 وقت آن شد کز هجوم ناقبولیهای خویش قطرههای خون ز خجلت در کنارم گل کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به