-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فراوشم شود چندان کز او بیداد میآید ولی فریاد از آن ساعت که یکیک یاد میآید
2 ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد هوا میگیرد و هم بر سر فرهاد میآید
3 نه تنها آشنا، بیگانه را هم میخراشد دل سخن کز جان پردرد و دل ناشاد میآید
4 به دام انتظار او من آن مرغ گرفتارم که جانم میرود تا بر سرم صیاد میآید
5 به کوی دُردنوشان میفشانم قطرهٔ اشکی که از این خاک بوی مردم آزاد میآید
6 چه میپرسی فغانی داستان دلخراش من که گر بر کوه میخوانند در فریاد میآید