ایکه از محمدحسین غروی اصفهانی دیوان کمپانی 11

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی

1 ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی

2 آه و وایلا چنان کوبیدۀ سم هیونی همچو اسم اعظمی که حیطۀ دانش برونی

3 ویکه با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی آنچه گویم آنچنانی باز صد چندان فزونی

4 بانوان را خیمه سر بودی اکنون سرنگونی خیمه سوزان را نمی گوئی چرا «یا نار کونی»؟

5 ناز پرورد تو بودم داد از این حال کنونی عزت و حرمت مبدل شد بخواری و زبونی

6 سرخ روئی را بسیلی برد چرخ نیلگونی سرفرازی رفت و شد پامال هر پستی و دونی

7 از رباب دل کباب آخر نمی پرسید که چونی یا که از لیلی چرا سرگشتۀ دشت جنونی

8 عمه ام آن دختر سلطان اقلیم «سلونی» نیست اندر عالم امکان چو او ذات الشجونی

9 نیست جز بیمار ما را محرمی یا رهنمونی ناگهان بشنید از حلقوم شه راز درونی:

10 شیعتی ما ان شربتم ری عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی

عکس نوشته
کامنت
comment