- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است
2 با که گردن سازگاری کرد تا با ما کند بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟
3 سرو را دانی چرا آزاد می گویند خلق زانکه دامان تعلق زین چمن برچیده است
4 گر قفس تنگست از بیرحمی صیاد نیست صید از ذوق گرفتاری بخود بالیده است
5 گر بصحرا می رود، ور سر بدریا می کشد سیل راه برو بحر از اشک من پرسیده است
6 جامه لایق بآن دستار عریانی بود بر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است
7 چشم خود را بایدش دادن بمردم عاریت هر که خود را لایق بالانشینی دیده است
8 دیده ای دارم که ویران گشته از یکقطره اشک خانه چشمم تو گوئی از گل نم دیده است
9 دیده بیدل چسان از زخم می ترسد کلیم چشم داغ من ز مرهم آنچنان ترسیده است