-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم
2 بس کردم از دستان زیرا مثل مستان از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم
3 من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم با نقش خیال او همراهم و هم جفتم
4 چون صورت آیینه من تابع آن رویم زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم
5 آن دم که بخندید او من نیز بخندیدم وان دم که برآشفت او من نیز برآشفتم
6 باقیش بگو تو هم زیرا که ز بحر توست درهای معانی که در رشته دم سفتم