گر تو بنمی از جلال الدین محمد مولوی غزل 1451

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم

1 گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم

2 بس کردم از دستان زیرا مثل مستان از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم

3 من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم با نقش خیال او همراهم و هم جفتم

4 چون صورت آیینه من تابع آن رویم زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم

5 آن دم که بخندید او من نیز بخندیدم وان دم که برآشفت او من نیز برآشفتم

6 باقیش بگو تو هم زیرا که ز بحر توست درهای معانی که در رشته دم سفتم

عکس نوشته
کامنت
comment