-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی ما ز تو سرکشتریم،پس تو چه پنداشتی؟
2 ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتیم ای که ز بیگانگی هیچ بنگذاشتی
3 با تو چه سودی نداشت صلح، به جنگ آمدیم کار چو مشکل شود جنگ به از آشتی
4 شاخ ستم کشتهای، بار جفایی بچین هم تو توانی درود تخم که خود کاشتی
5 دوش فرستادهای: کز تو ندارم خبر خود بنگویی که: تو از که خبر داشتی؟
6 با دگران مر ترا هر چه میسر نشد از غم و رنج و جفا بر دلم انباشتی
7 شغل تو گر خواجگیست، در پی آن روز، که هست کار من و اوحدی رندی و ناداشتی