- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
2 ای که انصاف دل سوختگان میندهی خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
3 روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود به ز من در سر این واقعه رفتند بسی
4 دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
5 تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود که گرفتار نبودم به کمند هوسی
6 چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
7 سعدیا گر ز دل آتش به قلم در نزدی پس چرا دود به سر میرودش هر نفسی