اگرم حیات بخشی وگرم هلاک از سعدی شیرازی غزل 635

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی

1 اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

2 من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

3 به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی

4 تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت که نظر نمی‌تواند که ببیندت کماهی

5 من اگر چنان که نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی

6 به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

7 منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی

8 و گر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی

9 غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی

10 خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی

عکس نوشته
کامنت
comment