- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
2 من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
3 به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی
4 تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی
5 من اگر چنان که نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی
6 به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی
7 منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
8 و گر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی
9 غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی
10 خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی