1 اگر ملازم خاک در کسی باشی چو آستانه ندیم خسیت باید بود
2 ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او برین مثال که گفتم بسیت باید بود
3 هزار سال تنعم کنی بدان نرسد که یک زمان به مراد کسیت باید بود
1 فریاد من از فراق یار است وافغان من از غم نگار است
2 بی روی چو ماه آن نگارین رخسارهٔ من به خون نگار است
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
2 تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری هر زمان صد رهت اندر سر و پا مینگرم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم