1 گر یک نفسی واقف اسرار شوی جانبازی را به جان خریدار شوی
2 تا منست خود تو تا ابد تیرهستی چون مست از او شوی تو هشیار شوی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گفتم که بیا بچشم من درنگریست من نیز به حال گفتمش کاین دغلیست
2 گفتا که چه میرمی و اینت با کیست تو مردهٔ اینی همه ناموس تو چیست
1 شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا
2 سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا
1 تا عاشق آن یارم بیکارم و بر کارم سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
2 ماننده مریخی با ماه و فلک خشمم وز چرخ کله زرین در ننگم و در عارم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به