1 گر آیینهات در مقابل نماند خیال حق و فکر باطل نماند
2 نه صبحیست اینجا نه بامیست پیدا کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند
3 همینپوست مغز است اگر واشکافی خیال است لیلی چو محمل نماند
4 نم خون عشاق اگر شستهگردد حنا نیز در دست قاتل نماند
5 ز دانش به صد عقده افتاده کارت جنونگرکنی هیچ مشکل نماند
6 نخواهی به تاب نفس غره بودن که این شمع آخر به محفل نماند
7 نشان گیر ازگرد عنقا سراغم به آن نقش پاییکه درگل نماند
8 برد شوق اگر لذت نارسیدن اقامت در آغوش منزل نماند
9 مجازآفرین است میل حقیقت کرم گرکند ناز سایل نماند
10 نفس عالمی دارد امّا چه حاصل دو دم بیش پرواز بسمل نماند
11 جهان جمله فرش خیال است امّا ز صیقل گر آیینه غافل نماند
12 دل جمع دارد چه دنیا چه عقبا چوگوهر شدی بحر و ساحل نماند
13 در این بزم ز آثار اسرارسنجان چه ماند اگر شعر بیدل نماند