گر دل شکند مهرت از او از اسیر شهرستانی غزل 436

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گر دل شکند مهرت از او دور نگردد

1 گر دل شکند مهرت از او دور نگردد خورشید شود ذره و بی نور نگردد

2 زخمی که بد آموز نمکریزی اشک است خرسند به صد خنده ناسور نگردد

3 غم بسته به بازوی دلم حرز شکستن کز گرمی بسیار تو مغرور نگردد

4 با اینهمه بیگانگی از جذب محبت یک لحظه خیالش ز دلم دور نگردد

5 در مجلس غم راه ندارد دل عاشق ماتمزده در انجمن سور نگردد

6 شد مست اسیر از می بیرحمی ساقی امید چنان است که مخمور نگردد

عکس نوشته
کامنت
comment