اگر حسرت پرستی خدمت ترک از بیدل دهلوی غزل 2488

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن

1 اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن ز مطلب هر چه گم کردد درین آیینه پیدا کن

2 ز خود نگذشته‌ای از محمل لیلی چه می‌پرسی غبارت باقی است آرایش دامان صحرا کن

3 تجلی از دل هر ذره شور چشمکی دارد گره درکار بینایی میفکن دیده‌ای و‌اکن

4 محیط بی‌نیازی در کنار عجز می‌جوشد تو ای موج از شکست خویش غواصی مهیا کن

5 درین محفل که چشم او ادب ساز حیا باشد به رفع خجلتت قلقل ز سنگ سرمه مینا کن

6 درین ویرانه تا کی خواهی احرام هوس بستن جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

7 به فکر نیستی خون خوردن و چیزی نفهمیدن سری دزدیده‌ای در جیب حل این معماکن

8 بهار بسملی داری ز سیر خود مشو غافل تپیدن‌گر به حیرت زدگلی دیگر تماشاکن

9 اثر پردازی تمثال تشویشی نمی‌خواهد به یک آیینه دیدن چاره معدومی ماکن

10 ز ساز پرفشانیها عرق می‌خواهد افسردن غبار ساحلم را ای حیا بگداز و دریاکن

11 کنار عرصهٔ سامان تماشا بیشتر دارد ز باغ رنگ و بو بیرون نشین و سیر گلها کن

12 در اینجاگرم نتوان یافت جای ‌هیچکس بیدل سراغ امن خواهی سر به زیر بال عنقا کن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر