- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست
2 مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان که نیست از دو جهانم مراد الا دوست
3 چنان بجان من آمیخت دوست از سر لطف که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست
4 بدان مقام رسید اتحاد من با او که باز می نشناسم که این منم یا دوست
5 ز دوست دیده بینا بجوی تا بینی که هست در همه کائنات پیدا دوست
6 چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست
7 میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد ترا نعیم ریاض بهشت و ما را دوست
8 حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه بجان دوست که ما را بس است تنها دوست